۱۴۰۳.۱۲.۰۸

محسن مومنی شریف برای «ماه و بلوط» واقعا سال‌های خیلی زیادی وقت گذاشته و این ارزش کار او را بیشتر می‌کند. این کتاب بسیار شریف است. البته مثل هر کتاب دیگری قطعا قابل نقد و گفت‌وگو است. اما جای خالی این کتاب را هیچ کتاب دیگری پر نمی‌کند. بعضی کتاب ها هستند که به هرحال جایگزین یا مشابهی دارند ولی «ماه و بلوط» به نظر من کتابی است که شما نمی‌توانید چیزی شبیه آن پیدا کنید.

به گزارش روابط عمومی حوزه هنری، حدود یک‌سال پیش کتاب «ماه و بلوط» آخرین اثر محسن مومنی شریف در حوزه هنری رونمایی شد. کتابی قطور و پر جزئیاتی که داستانی پرفراز و نشیب از خطه کردستان را روایت می‌کند. به همین بهانه پای سخن بهزاد دانشگر؛ مدیر دفتر ادبیات داستانی حوزه هنری نشسته‌ایم و نظر ایشان را درباره رمان‌های تاریخی و به‌ویژه کتاب ماه و بلوط جویا شدیم. مطلبی که در ادامه می‌آید بخشی از این گفت‌وگو است.

*برای شروع مایلم نظر شما را درباره مفهوم کلی کتاب «ماه و بلوط» بدانم.

اولین نکته‌ای که درباره این کتاب به ذهن می‌رسد مضمون کتاب است. اینکه این مضمون و این حرف چقدر جایش خالی بود؛ ما در جامعه‌ای که زندگی می‌کنیم مسئله‌های زیادی داریم و نویسنده‌های ما بعضاً فارغ از آن مسئله‌ها، در یک عالمی که انگار عالم تنهایی خودشان است مشغول نوشتن هستند. مثلا کمتر کسی به این توجه می‌کند که مهمترین خطری که در دو دهه اخیر و احتمالاً یکی دو دهه آینده ما را تهدید می‌کند جنگ خارجی و مثلا جنگ با اسرائیل و آمریکا و امثالهم نیست. این‌ها نمی‌تواند باعث نابودی ما بشود؛ شاید زندگی ما را با فشار و سختی روبه‌رو کند اما منجر به فروپاشی ما نخواهد شد. ضمن اینکه هستند کسانی که دائما در حال رصد تحولات سیاست خارجی و مسائل امنیتی و نظامی بوده و آماده واکنش هستند. در برابر تهدیدهای خارجی دست کم یک نیروی دفاعی داریم که در حال تدارک و تمهید برای آن رخداد احتمالی است. ولی به نظر من مهمترین تهدیدی که جامعه ما را در سال‌های گذشته تهدید کرده و یا در سال‌های آینده تهدید می‌کند خطر اختلاف‌های مذهبی و قومی است که ما در ایران با آن مواجهیم. ای چه بسا دشمنان بیرونی هم به شکل جدی با تحریک این گسل‌ها، به دنبال براندازی یا ایجاد ناامنی هستند. به همین دلیل است که از یک طرف اگر ما بتوانیم بر این شکاف‌ها پیروز شویم می‌توانیم یک مجموعه ترکیبی قوی و یک جمع متکثر بسازیم. از یک طرف دیگر اگر برای این فاصله‌ها و گسل‌ها و اختلاف‌ها و مشکلات تاریخی فکری نکنیم در دراز مدت همان دشمنان بیرونی درصدد گسترش این فاصله‌ها و ایجاد جنگ داخلی برخواهد آمد، که البته آمده است؛ ما تقریبا از روز اول انقلاب هم با این پدیده مواجه بودیم. به فاصله یک هفته بعد از انقلاب اولین ناآرامی ها در گنبد رخ داد؛ بعد سیستان بلوچستان و کردستان و نهایتا خوزستان؛ لکن نسل جوان ما، این‌ها را نمی‌داند. شاید میانسال ما هم، برخی یادشان رفته باشد یا از ابتدا در جریان حوادث سیستان و آذربایجان قرار نگرفته‌اند. شاید کمتر کسی از مردم همان مناطق، امروز بدانند که عده‌ای از مردم همین اقوام درکردستان خون دادند و از جان و مال و خانواده و آبرو تا امنیت مردم منطقه تامین شود. به اعتقاد من اگر مردم این موارد را بدانند، نحوه مواجهه‌شان با آینده، با امنیت و با این موضوعات خیلی متفاوت خواهد بود.

درباره کردستان یکی از مسائل جدی و البته تاریخی که وجود دارد این است که مردم این منطقه انصافا مردم مظلومی‌اند. در سده‌های پیشین، به واسطه شیطنت انگلستان قوم کُرد، اسیر مرزکشی‌های غرض‌ورزانه‌ای شد و در چهار کشور پراکنده شدند. همین موضوع، بذر بخش بسیاری از مشکلات را در همه این چهار کشور کاشت و البته در این بیشترین آسیب هم نصیب مردم کرد شد. در طول چند دهه اخیر این مردم مدام در تلاش بودند در کشورهایی که هستند از طریق جنگ سخت، اعتراض و شورش به سمت استقلال پیش بروند. در این سمت دولت‌های مرکزی هم، دشمنی‌ها و اختلاف‌هایی که با یکدیگر داشتند را با سوء استفاده از همین مردم پیش می‌بردند. یک روزی محمدرضا پهلوی که مثلا با حاکم عراق مشکل داشته است با وعده حمایت از کردهای عراق، آن‌ها را به شورش واداشت و روز دیگر، صدام آن‌ها را علیه ایران شوراند. در بازه‌ای از تاریخ که موضوع این کتاب است بعضی از کشورهای غربی در دادوستدهای خود با کشورهایی از بلوک شرق کردها را در مقابل دو حکومت پهلوی اول و بعدا جمهوری اسلامی قراردادند. گویی این مردم دچار ضعف حافظه تاریخی شده و مدام به بهانه واهی استقلال، ملعبه دست قدرت‌ها و سیاستمدارانی می‌شدند که صرفا به فکر تامین منافع خود بودند. «ماه و بلوط» از این منظر که مروری بر بخش‌های روایت‌نشده تاریخ کردستان است، هم کتاب خوبی است و هم بسیار مهم؛ کردها نویسندگان خوبی دارند اما هیچ وقت از این زاویه به تاریخ خودشان نگاه نکردند.

*به نظر شما از منظر هنر و به صورت خاص در وادی ادبیات اگر بخواهیم به چنین مسائلی بپردازیم باید به سراغ رمان تاریخی برویم یا تاریخ شفاهی؟ از جهاتی شاید، صراحت و دقتی که در تاریخ شفاهی وجود دارد، در رمان تاریخی نتوان پیدا کرد؛ از سوی دیگر، قالب داستان جذابیت و کشش بیشتری برای همراه کردن مخاطب با خود دارد.

به نظر من، همه این‌ها را باید باهم داشته باشیم. تاریخ شفاهی، مستندنگاری، داستان و سینمایی؛ هیچ‌کدام هم نباید معطل دیگری بماند. نه تاریخ شفاهی خلاء پرداخت‌های داستانی به تاریخ را پر می‌کند و نه رمان جایگزین ناداستان می‌شود. این ها همه رسانه‌های متفاوت و زبان‌های گوناگونی هستند که حقیقت واحدی را بازتاب می‌دهند. تاریخ شفاهی زبان شفاف و صریحی دارد؛ بله، برخی از مخاطبان این زبان را می‌پسندند ولی برخی از مخاطبان شاید حوصله روایت‌های این چنینی را نداشته باشند. برای گروهی یک زبان لطیف‌تر، یک زبان احساس‌مندتر می‌تواند تحمل خشونت تاریخ و برندگی و صراحت آن را تسهیل کند. لذا ما باید همه این‌ها را در کنار هم داشته باشیم؛ همانطور که باید موسیقی و نقاشی و کار تصویری هم داشته باشیم.

«ماه و بلوط»؛ کتابی که هیچ چیز جای آن را پر نمی‌کند

*ماه و بلوط بر پایه یک پژوهش جدی نگاشته شده؛ در حین مطالعه کتاب به دفعات به سراغ جست‌وجوی مابه‌ازای تاریخی وقایع و شخصیت‌ها رفتم و تحفه ماجرا اینکه تقریبا هربار دست پر برگشتم؛ گویا تقریبا تمامی میزانسن‌ها یک حقیقت تاریخی بازسازی شده‌اند که قالب داستانی گرفته و قهرمان‌ها در آن فضا نقش‌آفرینی می‌کنند. از سوی دیگر ما با تعدد شخصیت ها در جغرافیای داستان مواجهیم و از این جهت ما را یاد رمان های روسی هم می‌اندازد؛ درباره سختی‌های نگارش کتابی با این ویژگی‌ها کمی برای ما توضیح دهید.

محسن مومنی شریف برای «ماه و بلوط» واقعا سال‌های خیلی زیادی وقت گذاشته است و این ارزش کار او را بیشتر می‌کند. من در جلسه دیگری عرض کردم که «ماه و بلوط» از جهتی به رمان‌های آمریکایی لاتین شباهت دارد. از باب پرحادثه و پر ماجرا بودن و خرده‌داستان‌های به‌هم‌پیوسته و متراکم؛ به ویژه سیاسی بودن مضمون کتاب، این شباهت را تشدید می‌کند. رمان‌های آمریکای لاتین برخلاف رمان‌های روسی که بیشتر به مضامین اخلاقی و زندگی و درون انسان می‌پردازد، به سیاست گرایش دارند. در هر حال به نظرم «ماه و بلوط» کتاب بسیار شریفی است. البته مثل هر کتاب دیگری قطعا قابل نقد و گفت‌وگو است. اما جای خالی این کتاب را هیچ کتاب دیگری پر نمی‌کند. بعضی کتاب‌ها هستند که به هرحال جایگزین یا مشابهی دارند ولی «ماه و بلوط» به نظر من کتابی است که شما نمی‌توانید چیزی شبیه آن پیدا کنید.

به لحاظ جنبه‌های پژوهشی هم برای کتاب زحمت زیادی کشیده شده است. مومنی، دو سه سالی را فقط به پژوهش درباره آن برهه تاریخی پرداخت؛ همین زمان یا کمی بیشتر صرف نگارش کتاب شده ولی طبق اظهار خود او، در مجموع چیزی بیش از 15 سال روی این کتاب کار شده و از این منظر می‌توان «ماه و بلوط» را ثمره عمر مومنی شریف دانست. اما روی دیگر این ماجرا این است که چنین کتابی عمدتا کمتر مورد توجه ناشران قرار می‌گیرد چراکه کتابی که با این مرارت، نگاشته می‌شود، معمولا یکی دو سال هم مسیر انتشارش به طول می‌انجامد و در نهایت خروجی یک کالای نفیس خواهد شد که کمتر کسی از عامه مخاطبان کتاب، می‌تواند هزینه کند و آن را بخرد.

*درباره مضمون و روایت کتاب اگر بخواهیم کمی صحبت کنیم به نظرم وجه برجسته همان مسئله قومیتی است که شما هم اشاره کردید؛ ما در چنین روایت‌هایی معمولا دچار یک قومیت‌زدگی هستیم؛ این دغدغه را من درباره سفرنامه‌هایی که از لبنان می‌نویسند خیلی بیشتر دیده بودم. اغراق نیست اگر بگویم بیشتر متن‌هایی که در قالب سفرنامه و جستار و گزارش یا داستان و رمان از لبنان میبینیم، دچار نوعی لبنان‌زدگی‌اند؛ لبنان عروس خاورمیانه، هم‌زیستی مسالمت‌آمیز اقوام و ادیان در کنار یکدیگر و...؛ یک تصویر سانتی‌مانتالی از لبنان ترسیم می‌شود و در فرم‌های مختلف و با ادبیات‌های متنوع، تکثیر می‌شوند. به همین دلیل «ماه و بلوط» به رغم اینکه نویسنده آن، محسن مومنی شریف، خود متولد آن منطقه بوده‌اند، اثر را از گزند این آسیب، مصون داشته و تجربه زیسته خود را در خدمت شناساندن قوم کرد به مخاطب درآورده‌ است. او مهمان‌نوازی قوم کرد را در کَرنا نکرده تا تصویر تکراری مستندهای تاریخی-گردشگری را به ذهن مخاطب حقنه کند. بلکه آداب و رسوم فرهنگ مدنظر خود را بی‌آنکه روی جنبه خاصی از وجوه آن متمرکز کند یا گزاره‌ای اخلاقی در باب مثبت یا منفی بودن آن بگوید، بازنمایی می‌کند. در کنار تکثر شخصیت‌ها و جزئیات داستانی، همه و همه، «ماه و بلوط» را به نمونه‌ای خاص در ادبیات داستانی ما تبدیل کرده است. سوالی که در اینجا مطرح می‌شود، این است که چرا این جنس از کار را ما کمتر در آثار دیگر نویسندگان حوزه ادبیات داستانی می‌بینیم؟

اقتضائات سبک زندگی در دو سه دهه اخیر، خیلی از شرایط را برای همه ما تغییر داده است؛ نویسندگان ما هم از این تغییر در سبک زندگی استثناء نیستند. ۳۰ یا ۴۰ سال پیش، نویسندگان ما زندگی کمی آسوده‌تر و بی‌دغدغه‌تری داشتند. برای همین محمود دولت‌آبادی می‌توانست «کلیدر» را بنویسد؛ می‌توانست «جای خالی سلوچ» رابنویسد؛ همین‌طور زمینه برای فعالیت دیگر نویسنده‌های ما فراهم بود تا بتوانند کتاب‌های نسبتاً پرحجمی که دغدغه زندگیشان بوده را بنویسند. اما در عصر حاضر، منِ نویسنده ترجیح می‌دهم رمانی را بنویسم که سریع‌تر تمام شود، سریع‌تر به چاپ و سریع‌تر هم به دست مخاطب برسد. به نظرم این یکی از دلایل جدی افول ژانری است که شما به آن اشاره کردید اما احتمالا بخشی از این تغییر رویه هم ناشی از تنبلی و بی‌حوصلگی نویسنده هاست که ترجیح می‌دادند داستانی را بدون پژوهش چندان، بدون پرداخت آنچنانی و... بنویسند و به انتشار برسانند.

*درباره تصویر جلد کتاب هم کمی صحبت کنیم؛ ما می‌بینیم که حسن روح‌الامین که در سال‌های اخیر جزو فعال‌ترین و به‌روزترین نقاشان جبهه انقلاب هستند، تصویرسازی جلد کتاب را برعهده می‌گیرد. در ابتدا می‌خواهم بدانم این کار چقدر مرسوم است؟ و سپس اینکه اساسا تصویرگری برای کتاب، چه در جلد چه در میان صفحات و سطور تا چه حد بر انتقال محتوای مدنظر نویسنده کمک‌کننده است؟ و در نهایت اینکه آیا این تاثیر به‌قدری هست که ما بتوانیم بگوییم دو شاخه مهم ادبیات و هنرهای تجسمی در نقطه تولید کتاب به‌یکدیگر دست داده‌اند؟

بعضی از این دست‌دادن‌ها، از امتیازات کارهایی‌است که در حوزه هنری تولید می‌شوند که بسیار هم اتفاق فرخنده‌ای است ولی این امکان برای بسیاری از آثار فراهم نیست. واقعا هم اینطور نیست که اگر اثری این فرایند را طی نکرد نقص دارد. ممکن است این هم‌افزایی به غنای اثر کمک کند و ممکن هم هست خیلی نچسب به‌نظر برسد. در مورد این اثر خاص کار حسن روح‌الامین بیشتر به نفیس شدن کتاب کمک کرده در غیر این صورت اینطور نیست که اثر فوق العاده‌ای مثلا در جلب مخاطب یا گیراکردن مضمون کتاب داشته باشد. الان وقتی کسی این کتاب را می‌خرد، انگار به همراه کتاب، یک تابلوی روح‌الامین را هم دارد. کمااینکه در سال‌های گذشته بعضی از انتشاراتی‌ها از تابلوهای نقاشی هنری  برای جلد کتاب استفاده می‌کردند. پس در این کار بداعتی وجود ندارد.

در سال‌های گذشته ما در طراحی جلد از نقاشی به سمت گرافیک حرکت کرده‌ایم. کمتر تصویرسازی داریم؛ کمتر عکاسی داریم؛ اما اتفاق خاصی هم رخ نداده است. واقعیت این است که به همان اندازه که مثلا جنس کاغذ در فرایند تولید و احتمالا فروش کتاب اثر دارد، طراحی جلد هم اثر دارد. به همان اندازه که اسم نویسنده اثر دارد و به همان اندازه که ناشر اثر دارد. لذا حتما نمی‌توانیم بگوییم که مثلا اگر کتابی طرح جلدش خوب نبود این کتاب شکست می‌خورد یا اگر یک کتاب طراحی جلدش خیلی خوب بود، الزاما اتفاقات مثبتی برای آن رخ می‌دهد. بلکه مجموعه‌ای از عوامل در کنار همدیگر قرار می‌گیرند و هر کدام درصدی را تامین می‌کنند تا کتاب موفق باشد.

درباره پیوند حوزه‌های مختلف هنری در قالب یک اثر، مسئله اقتباس از نظر من، موضوع قابل توجهی است. اما بسته به قالب و اینکه کدام برش از یک اثر، قرار است مدنظر قرارگرفته شود، ظرافت‌هایی وجود دارد که در جای خود قابل بحث است.

محمد پرویزی

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha